کد خبر:815

۱۳:۳۹ | ۱۴۰۴/۰۸/۱۲
0
𝐓

گزارش اختصاصی | شهید محمد جمالی، همراه همیشگی حاج قاسم در دفاع از کشور و حرم اهل بیت(ع)

گزارش اختصاصی | شهید محمد جمالی، همراه همیشگی حاج قاسم در دفاع از کشور و حرم اهل بیت(ع)

امروز، دوازدهم آبان‌ماه، یادآور روزی است که سردار دلاور کرمانی، شهید «محمد جمالی پاقلعه» پس از سی و چهار سال مجاهدت در رکاب سردار سلیمانی، در خاک پاک دمشق به فیض شهادت نائل آمد. سالگرد شهادت این سرباز گمنام امام زمان(عج)، بهانه‌ای است برای مرور زندگی پرافتخار مردی که از شانزده‌سالگی تا واپسین دم عمر، درس وفاداری و ایثار را به جان خرید.

به گزارش ایثارنیوز، داستان زندگی برخی مردان، از حد یک زیست‌نامه ساده فراتر می‌رود و به حماسه‌ای جاویدان تبدیل می‌شود. در میان این روایت‌های ماندگار، نام سردار شهید «محمد جمالی پاقلعه» می‌درخشد؛ مردی که تمام عمرش را در مسیری گذراند که «حاج قاسم سلیمانی» پیش می‌رفت. از شانزده‌سالگی در سنگرهای دفاع مقدس تا پنجاه‌سالگی در خاک غربت سوریه، او وفاداری را نه در حرف، که در عمل معنا کرد.

شروع در سنگرهای دفاع مقدس؛ از پاقلعه تا خط مقدم

شهید سردار محمد جمالی پاقلعه، در سال ۱۳۴۲ در دل روستای «پاقلعه» از توابع شهرستان شهربابک کرمان چشم به جهان گشود. دوران نوجوانی او مصادف با اوج گیری انقلاب اسلامی و سپس آغاز تهاجم سراسری دشمن بعثی به میهن اسلامی بود. زمانی که بسیاری از هم‌سن‌وسالانش درگیر درس و کتاب و رویاهای نوجوانانه بودند، او با رسیدن به شانزده سالگی، درس و مدرسه را رها کرد و عازم جبهه‌های نبرد شد. این آغاز مسیری بود که تا اواخر هشت سال دفاع مقدس، بدون وقفه ادامه یافت.

جمالی جوان، خیلی زود به جمع رزمندگان لشکر ثارالله کرمان پیوست. حضور او در عملیات‌های بزرگ و سرنوشت‌سازی همچون «طریق‌القدس، فتح‌المبین، بیت‌المقدس، رمضان، کربلای یک، چهار، پنج و والفجر هشت»، نه‌تنها توان رزمی‌اش، بلکه عمق اعتقاد و شجاعتش را به همگان ثابت کرد. اما در میان تمام این نام‌ها، یک ارتباط ویژه شکل گرفت؛ رفاقتی که سرنوشت او را برای همیشه تغییر داد: دوستی و همراهی با سردار «حاج قاسم سلیمانی».

رفاقتی که با جنگ تمام نشد؛ از مبارزه با اشرار تا تحصیل علم

با پایان یافتن جنگ تحمیلی، بسیاری تصور می‌کردند فصل جدیدی از زندگی آغاز شده که دیگر جایی برای آن روحیه جبهه و رفاقت‌های سنگری ندارد. اما برای محمد جمالی، این پایان ماجرا نبود. او پس از جنگ، با انگیزه‌ای وافر به ادامه تحصیل پرداخت و در رشته مدیریت دولتی تا مقطع کارشناسی پیش رفت. اما این به معنای کنار کشیدن از میدان نبود.

وقتی فرماندهی مبارزه با اشرار جنوب کشور به حاج قاسم سلیمانی سپرده شد، شهید جمالی نیز یکی از اولین کسانی بود که دوباره به جمع یاران وفادارش پیوست. در شهرستان‌های کرمان، به‌ویژه در مناطق حاشیه‌ای سیرجان، او یکی از نیروها و فرماندهان مؤثر در پاکسازی منطقه از لوث وجود اشرار و قاچاقچیان شد. حضور او در آن مناطق، چنان امنیتی ایجاد کرد که گروه‌های اشرار دیگر خواب راحت به چشمان خود راه نمی‌دادند.

 

چوپانی برای فریب اشرار؛ نقشه‌ای که کارگر افتاد

یکی از خاطرات درخشان این دوره، مربوط به مأموریتی در سال ۱۳۷۱ است. پس از درخواست ائمه جماعات منطقه از مقام معظم رهبری برای تأمین امنیت، حاج قاسم، محمد جمالی و سردار محمودی را مأمور پاکسازی منطقه سیرجان کرد.

آن‌ها برای اجرای یک عملیات غافلگیرکننده، نقشه هوشمندانه‌ای کشیدند. جمالی و همراهش، با پوشیدن لباس‌های کهنه و کلاه پشمی، در منطقه «گل‌گهر» مشغول چوپانی شدند. آن‌ها گوسفندانی خریده بودند و خود را چوپانانی عادی جا زده بودند. این نقشه زمانی به اوج خود رسید که رئیس یکی از کاروان‌های قاچاق سلاح و حشیش، نزد آن‌ها آمد و بره‌ای خرید. او که از هویت واقعی آن‌ها بی‌خبر بود، حتی به آن‌ها پیشنهاد داد: «اگر از طرف سپاه کسی این اطراف آمد به ما خبر بدهید. ما هم در عوض به شما پول می‌دهیم و گوسفندانتان را می‌خریم تا دیگر چوپان نباشید!» غافل از اینکه دارد با همان کسانی صحبت می‌کند که برای دستگیری‌اش آمده‌اند.

 

فصل فرهنگی زندگی؛ راوی عشق در راهیان نور

شهید جمالی پس از سال‌ها خدمت، بازنشسته شد؛ اما برای او که روحیه‌اش با فرهنگ جبهه و شهادت عجین شده بود، بازنشستگی به معنای خانه‌نشینی نبود. او در این دوره نیز با تمام توان به فعالیت‌های فرهنگی و تبلیغ فرهنگ ایثار و شهادت پرداخت.

یکی از اقدامات مؤثر او، همراهی و راهنمایی کاروان‌های دانشجویی، به‌ویژه دانشجویان پزشکی، در سفرهای راهیان نور بود. او که خود از راویان صدیق و تأثیرگذار دفاع مقدس به شمار می‌رفت، با بیان خاطرات ناب و عینی‌اش، چراغ راهی برای نسل جوان می‌افروخت. تنها کسانی مانند او که سال‌ها در خط مقدم جبهه‌های نبرد حق علیه باطل زیسته بودند، می‌توانستند این‌چنین راویان صادق و تأثیرگذاری برای عشق و فرهنگ شهادت باشند.

 

پدری مهربان در کنار خانواده؛ نگاهی به زندگی شخصی شهید

«فاطمه جمالی» دختر این شهید بزرگوار، در توصیف پدرش می‌گوید: «پدرم با وجود تمام مشغله‌هایش، پدری بسیار مهربان و دلسوز بود. حتی پس از ازدواج من و خواهرم، وقتی برای شام به خانه پدری می‌آمدیم، اجازه نمی‌داد حتی ظرفی بشوییم. پابه‌پای مادرمان در خانه کار می‌کرد و همیشه مراقب بود مادر خسته نشود. این مهربانی‌ها باعث شده بود ما به او وابستگی عمیقی پیدا کنیم.»

فاطمه همچنین به روحیه تساهل و مدارای پدرش اشاره می‌کند و می‌افزاید: «پدرم با برخی از اقوام و آشنایان که اختلاف نظرهای فکری و سیاسی داشتند، هیچ‌گاه قطع رابطه نکرد. همواره تأکید داشت که این اختلافات نباید مانع دوستی‌ها و رفاقت‌های دیرین شود.»

آخرین اعزام؛ وداعی که بوی شهادت می‌داد

در فروردین‌ماه ۱۳۹۲ و در دهه فاطمیه، شهید جمالی به مجلس عزاداری در منزل حاج قاسم سلیمانی رفت. شبی که نقطه عطفی در زندگی او شد. وقتی به خانه بازگشت، حال و هوای دیگری داشت. با شور و اشتیاق به همسرش گفت: «حاج قاسم از من پرسید چی کار می‌کنی؟ گفتم بیکارم. بعد گفت: می‌خواهی به سوریه بروی؟ و من هم بلافاصله گفتم: از خدایم هست.»

همسرش، «مریم جمالی»، این لحظات را این‌گونه روایت می‌کند: «وقتی به من گفت می‌خواهد به سوریه برود، وجودم به لرزه افتاد. به او گفتم تو دینت را ادا کرده‌ای. اما چشمانش آن‌قدر اشتیاق رفتن داشت که فهمیدم نباید مانعش شوم. عشق به دفاع از حرم در وجودش زبانه می‌کشید.»

شهید جمالی در آخرین دیدار با همسرش، سخنانی گفت که بعدها برای خانواده بسیار معنادار شد. او گفت: «اول محرم امسال اگر خدا بخواهد در سوریه هستم. لباس مشکی‌ام آماده است؟! امسال لباس مشکی‌ام را شام می‌پوشم. می‌خواهم جایی بنشینم که حضرت زینب (س) از آنجا گذر کرد.»

او برای آرام کردن دل دخترانش که از دوری پدر بی‌تاب بودند، به آن‌ها گفت: «من شهدایی را سراغ دارم که بعد از شهادتشان به فرزندانشان کمک کرده‌اند. بی‌تابی نکن دخترم! هر وقت صدایم کنی، می‌شنوم.» و سپس نوحه آهنگران را زمزمه کرد: «بار الها، من نمی‌خواهم که در بستر بمیرم / یاری‌ام کن تا به راهت در دل سنگر بمیرم / دوست دارم در میان آتش و خون و گلوله / دور از این کاشانه و از مادر و خواهر بمیرم.»

وصال یار؛ شهادت در دیار غربت

سرانجام، در تاریخ ۱۲ آبان‌ماه ۱۳۹۲، خبر شهادت سردار محمد جمالی در شهر دمشق سوریه به خانواده و همرزمانش رسید. نحوه شهادتش نیز خود روایتی از حضور مستقیم در خط مقدم بود.

برادرش، «علی جمالی» شرح می‌دهد: «در اردوگاهی که برپا کرده بودند به شهادت رسید. تنها با شلیک یک گلوله بر سرش. محل اردوگاهشان فاصله چندانی با نیروهای دشمن نداشت. برای استتار، چادرهایی آویزان کرده بودند. صبح زود، برادرم برای سرکشی وارد محوطه شد. ازآنجاکه قد بلندی داشت، یک‌لحظه سرش از پشت چادرها بیرون آمد و در همان لحظه مورد اصابت گلوله تک‌تیرانداز دشمن قرار گرفت.»

خاکسپاری به دست رفیق؛ حاج قاسم و آخرین وداع

تصویری که از خاکسپاری این شهید بزرگوار در ذهن تاریخ ماندگار شده، عکسی است از حاج قاسم سلیمانی که به درون قبر رفته و با دستان خود، پیکر پاک رفیق سی و چهارساله‌اش را به خاک می‌سپارد. این صحنه، گویای عمق رفاقت و ارادتی بود که بین این دو بزرگوار وجود داشت.

در آن مراسم، حاج قاسم اجازه نداد هیچ‌کس دیگر وارد قبر شود. او خودش شخصاً این مسئولیت را بر عهده گرفت. وقتی تابوت را نزدیک قبر آوردند، با اقتدار فرماندهی‌اش، جمعیت را مهار کرد و راه را برای خانواده شهید باز کرد تا برای آخرین بار با عزیزشان وداع کنند. در آن لحظات سخت و جانگداز، حاج قاسم و شهید جمالی برای دقایقی در قبر تنها بودند. گویا حرف‌های ناگفته بسیاری بین آن‌ها رد و بدل می‌شد.

در خلوت آن قبر، حاج قاسم، انگشتر یادگاری مقام معظم رهبری را بر انگشت شهید جمالی کرد و خاک تیمم را بر دهانش ریخت. گویی با این کار، رسماً از سرباز وفادارش برای سفر آخرتش تجلیل می‌کرد.

چهلمین روز و حضور غافلگیرکننده سردار سلیمانی

«علی جمالی» از مراسم چهلم برادرش نیز خاطره‌ای شنیدنی تعریف می‌کند: «در آن شرایط حساس که حاج قاسم مسئولیت‌های خطیری در سطح منطقه داشت، توقع نداشتیم در مراسم چهلم برادرم حاضر شود. اما در اواخر مراسم، ناگهان دیدیم که او مانند یک فرد عادی، در گوشه‌ای از مسجد نشسته است. حضورش برای ما و همه عزاداران، مانند آب روی آتش بود و دل‌هایمان را آرام کرد. این نشان می‌داد که او تا آخر، بر رفاقت با محمد وفادار مانده است.»

و اینگونه بود که داستان زندگی سردار محمد جمالی، نه در دوازدهم آبان ۹۲، که در دل‌های همه آنان که عشق را با عمل می‌سنجند، جاودانه شد. او که یک عمر در سایه ایستاده بود تا سایه‌ای امن برای میهنش باشد، سرانجام در آغوش تاریخ نشست و خود به خورشیدی تبدیل شد که هرگز غروب نخواهد کرد. از پاقلعه کوچک تا دیار بی‌زینب شام، مسیر طولانی بود؛ اما او این راه را با قدم‌های استوار وفاداری و عشق پیمود تا برای همیشه الگویی باشد از یک سرباز واقعی که تا آخرین نفس، به آرمان‌هایش وفادار ماند.

 

ارسال نظرات
capcha